رمان فروغ تازهترین اثر جی اشر نویسندهی معاصر آمریکایی، خالق رمان پرفروش سیزده دلیل برای اینکه، است. این رمان در سال 2016 در آمریکا به چاپ رسید و بلافاصله در میان لیست پرفروشترینهای نشریهی نیویورک تایمز قرار گرفت.
فروغ روایتگر زندگی دختری جوان به نام سییرا است که خانوادهاش مالک مزرعهی درخت کریسمس در ایالت اورگان هستند. سییرا از زمانی که خود را شناخته، دو زندگی متفاوت را تجربه کرده است؛ زندگیاش در اورگان بهعنوان دختری دبیرستانی و زندگیاش در کالیفرنیا بهعنوان دختری فروشندهی درخت و تزیینات کریسمس. این زندگی دوگانه باعث شده به هر دو شهر وابستگی پیدا کند و هر بار که در یکی از شهرها ساکن است دلتنگ شهر دیگر و دوستانش در آنجا باشد. تا اینکه در این کریسمس خاص، کالب را ملاقات میکند و یکی از زندگیها بر دیگری سایه میاندازد …
شناسنامه کتاب |
|
عنوان : |
فروغ |
نویسنده : |
جی اشر |
مترجم : |
سرور کرمپور |
نوبت چاپ : |
اول |
تاریخ انتشار : |
1397 |
نوع جلد و قطع : |
شومیز – رقعی |
تعداد صفحات : |
253 |
شابک : |
9786009732814 |
وزن (گرم) : |
305 |
لنگه دوم کفشم را در میآورم، خودم را به لبه ترامپولین میکشانم و پای پوشیده در جورابم را روی ترامپولین میاندازم بعد از چند دقیقه هر دو همان طور که دور یکدیگر میچرخیم و میخندیم، به ریتمیثابت دست پیدا میکنیم. وقتی یکی از ما بالا میرود دومیپایین میآید. کالب بالاتر میپرد تا پرشهای بلند تری نصیب من بشود خیلی زود آن قدر بالا میرویم که کالب میتواند در هوا پشتک بزند.
دیدن او اینقدر آزاد و بی دغدغه است واقعا عالی است. نه اینکه همیشه جدی باشد ولی این حسی تازه است، انگار دارد چیزی را که از دست داده بود دوباره به دست میآورد.
با وجود اصرار کالب حاضر نیستم پشتک بزنم و در نهایت هر دو آنقدر خسته میشویم که تصمیم میگیریم استراحت کنیم. از پشت خود را بر تشک ترامپولین میاندازیم. آسمان شب ستاره باران است هر دو به سختی نفس میکشیم و فقط سینههایمان بالا و پایین میرود و هر لحظه ریتم آن کند تر میشود. بعد از چند دقیقه ای بی تحرکی، چراغ گاراژ خاموش میشود.
کالب میگوید: “به ستارهها نگاه کن.”
قسمت ماشین رو تاریک و شبی بسیار آرام است. تنها صدایی که شنیده میشود صدای نفسهایمان، صدای جیرجیرکها در پیچک و پرنده ای در درخت همسایه ای دور است. سپس از سمت کالب صدای جیر جیر فنر فلزی ترامپولین را میشنوم برای اینکه لامپ حسگر حرکتی خاموش بماند بدون تکان خوردن میپرسم: “داری چیکار میکنی؟”
-” دارم خیلی آروم آروم حرکت میکنم. میخوام توی تاریکی دستت رو بگیرم.”
سرم را تا جایی که میتوانم آرام حرکت میدهم تا بتوانم دستم را ببینم. سایه بدنمان تاریک است و روی تشک تاریک طرح ترامپولین افتاده است. انگشتانش یواشکی به دستم نزدیک میشود. هنوز نفسم کاملا به جا نیامده است و منتظر دستش میمانم. جرقه آبی بینمان شکل میگیرد و من به کنار میپرم: “آخ”
- درباره ی کتاب
-
رمان فروغ تازهترین اثر جی اشر نویسندهی معاصر آمریکایی، خالق رمان پرفروش سیزده دلیل برای اینکه، است. این رمان در سال 2016 در آمریکا به چاپ رسید و بلافاصله در میان لیست پرفروشترینهای نشریهی نیویورک تایمز قرار گرفت.
فروغ روایتگر زندگی دختری جوان به نام سییرا است که خانوادهاش مالک مزرعهی درخت کریسمس در ایالت اورگان هستند. سییرا از زمانی که خود را شناخته، دو زندگی متفاوت را تجربه کرده است؛ زندگیاش در اورگان بهعنوان دختری دبیرستانی و زندگیاش در کالیفرنیا بهعنوان دختری فروشندهی درخت و تزیینات کریسمس. این زندگی دوگانه باعث شده به هر دو شهر وابستگی پیدا کند و هر بار که در یکی از شهرها ساکن است دلتنگ شهر دیگر و دوستانش در آنجا باشد. تا اینکه در این کریسمس خاص، کالب را ملاقات میکند و یکی از زندگیها بر دیگری سایه میاندازد …
- مشخصات کتاب
-
شناسنامه کتاب
عنوان :
فروغ
نویسنده :
جی اشر
مترجم :
سرور کرمپور
نوبت چاپ :
اول
تاریخ انتشار :
1397
نوع جلد و قطع :
شومیز – رقعی
تعداد صفحات :
253
شابک :
9786009732814
وزن (گرم) :
305
- بریده ای از کتاب
-
لنگه دوم کفشم را در میآورم، خودم را به لبه ترامپولین میکشانم و پای پوشیده در جورابم را روی ترامپولین میاندازم بعد از چند دقیقه هر دو همان طور که دور یکدیگر میچرخیم و میخندیم، به ریتمیثابت دست پیدا میکنیم. وقتی یکی از ما بالا میرود دومیپایین میآید. کالب بالاتر میپرد تا پرشهای بلند تری نصیب من بشود خیلی زود آن قدر بالا میرویم که کالب میتواند در هوا پشتک بزند.
دیدن او اینقدر آزاد و بی دغدغه است واقعا عالی است. نه اینکه همیشه جدی باشد ولی این حسی تازه است، انگار دارد چیزی را که از دست داده بود دوباره به دست میآورد.
با وجود اصرار کالب حاضر نیستم پشتک بزنم و در نهایت هر دو آنقدر خسته میشویم که تصمیم میگیریم استراحت کنیم. از پشت خود را بر تشک ترامپولین میاندازیم. آسمان شب ستاره باران است هر دو به سختی نفس میکشیم و فقط سینههایمان بالا و پایین میرود و هر لحظه ریتم آن کند تر میشود. بعد از چند دقیقه ای بی تحرکی، چراغ گاراژ خاموش میشود.
کالب میگوید: “به ستارهها نگاه کن.”
قسمت ماشین رو تاریک و شبی بسیار آرام است. تنها صدایی که شنیده میشود صدای نفسهایمان، صدای جیرجیرکها در پیچک و پرنده ای در درخت همسایه ای دور است. سپس از سمت کالب صدای جیر جیر فنر فلزی ترامپولین را میشنوم برای اینکه لامپ حسگر حرکتی خاموش بماند بدون تکان خوردن میپرسم: “داری چیکار میکنی؟”
-” دارم خیلی آروم آروم حرکت میکنم. میخوام توی تاریکی دستت رو بگیرم.”
سرم را تا جایی که میتوانم آرام حرکت میدهم تا بتوانم دستم را ببینم. سایه بدنمان تاریک است و روی تشک تاریک طرح ترامپولین افتاده است. انگشتانش یواشکی به دستم نزدیک میشود. هنوز نفسم کاملا به جا نیامده است و منتظر دستش میمانم. جرقه آبی بینمان شکل میگیرد و من به کنار میپرم: “آخ”